یادداشت‌های بازاریابی

طراحی سایت و دیجیتال مارکتینگ

یادداشت‌های روزانه من درباره‌کارهایم

نیازی به کلیک نیست فقط مثل اینستاگرام اسکرول کنید

مزه‌ی چیزهای اصل

سال‌ها پیش به یکی از دوستانم گفتم تو یک کالا را در تهران نمی‌توانی دو بار بخری. خندید و گفت یعنی چه؟ گفتم یعنی اینکه همیشه کیفیت یا حجم یا قیمت یا نحوره عرضه یا بالاخره یک چیزی تغییر کرده است. خیلی کار سختی است که یک کالایی بخری که بار دومم هم در دسترس باشد.

مثلا از یک شامپو خوشم می‌آمد روی موهایم برق می‌انداخت پوست سرم را خنک می‌کرد و پرپشت تر نشان می‌داد موهایم را بعد از مدتی گران و گران تر شد. بعد از مدتی نوشته فارسی روی آن آمد. بعد از مدتی داشت کچلم می‌کرد که از آن دست کشیدم. به همین راحتی یک برندی که دوست داشتم دود هوا شد و من دیگر آن مزه را نمی‌توانم زیر زبانم بچشم. مزه کیفیت را .

یک کافه‌ای بود که می‌رفتیم کنار قلیان‌هایش یک قوری چای قرار می‌داد با استکان‌های کمر باریک با قیمت ۵۰ تومن یک ساعت تفریح را می‌خریدیم در کنار همسر و می‌نشستیم و حرف می‌زدیم. خیلی از تصمیم‌های مهم زندگی‌مان را همان‌جا گرفتیم. بعد از مدتی قوری چای جایش را به لیوان و یک نبات داد و بعد از مدتی لیوان‌های زشت و کثیف و ناهماهنگ با مزه چای جوشیده از صاحب کافه پرسیدیم دلیل چیست گفت نمی‌صرفد. نمی‌شود. نمی‌توانم. نمی‌کشم.

کاسبی می‌کرد ولی کلی ن در ابتدای فعلاهایش بود.

من برای اگزجره می‌گفتم نمی‌شود یک کالا را دوبار خرید ولی واقعیتی بزرگ پشت این حرف پنهان بود.

جایی خوانده بودم تورم زیاد و طولانی مدت بنیان‌های اخلاقی جامعه را از بین می‌برد. کشورمان پنجاه سال است درگیر تورم است.

ولی بعضی از چیزهای اصل که از بین می‌روند آنچنان خاطره‌ای از خود به جای می‌گذارند که آدم نمی‌تواند فراموش کند. همیشه دوست داری آن را دوباره تکرار کنی. مثلا یادم نمی‌رود که سال ۸۵ ۸۶ بود که برای اولین بار یک آهنگ ایرانی شبه متال گوش دادم که فردی داد می‌زد و می‌خواند گفتا من آن ترنجم کندر جهان نگنجم من در آن سال‌های جوانی درگیر این آهنگ و خوانش شده بودم ولی هیچ وقت دیگر آن سبک را از آن خواننده نشنیدم.

همیشه دلم می‌خواست آن محسن نامجوی ترنج را بشنوم.

روزی در بین آهنگ‌ها به یک پادکست طولانی بر خوردم به اسم دمنوش چیزی بود که مزه چیزهای اصل را می‌داد. حسابی که غرقش شدم فهمیدم که آهنگساز این اثر کسی است به نام نوید اربابیان. کسی که در ساخت قطعه ترنج در کنار محسن نامجو ایستاده بود. کسی که همه مزه اصلی آن ترانه را ساخته بود با آن نواختن زیبای گیتار. آن زمان محسن نامجو بلد شده بود و نوید اربابیان را ندیده بودیم. بعدها که سراغ نوید اربابیان رفتم و او را بهتر شناختم دیدم که بله. هنوز همان طعم را دارد. هنوز همان عطر در موسیقی‌هایش جریان دارد و چه پیشرفتی داشته در این سال‌ها و چه چیزهای جدیدی که نساخته است.

همین اتفاق برایم با بهروز صفاریان و شادمهر افتاد. بعدها که بهروز صفاریان کیفیت اصلی کارش را حذف کرد دیدم چقدر خوب بوده. و آن اثر اصلی که در اثر به دنبال آن بودم را در او یافتم.

کتاب عباس میلانی را می‌خواندم نوشته بود افرادی که کنار رضاشاه بودند او را رضا شاه کرده‌اند. کاری به درست و غلط بودن این موضوع ندارم. ولی می‌دانم که زمان‌های زیادی است که فرد اصلی از چشم ما می‌افتد. کسانی که مثل هانی رامبد در کنار هادی چوپان اولین قهرمانی آسیایی‌ها را در مسترالمپیا رقم زدند. از این داستان‌ها خیلی می‌توانم مثال بزنم. ولی اصل حرف چیز دیگری است.

در سازمان‌ها گاهی افرادی هستند که اثرات اصلی از آن‌ها ساطع می‌شوند ولی به هیچ عنوان به درستی درک نمی‌شوند. این یکی از بزرگترین نقاط ضعف است. بررسی‌های دقیق و نوشتن زمان تغییرات و نگاه کردن نتایج و مربوط کردن نتایج و تغییرات با هم می‌تواند این افراد خاموش را به ما نشان دهد. این خاموش بودن اصلا به معنای این نیست که این فرد درونگراست یا نمی‌تواند کارش را و اثر مثبت آن را پرزنت کند. بعضی وقتا حسادت مشکلات سازمانی و اخلاقی افراد دیگر، ساختارهای فشل اداری و چیزهایی شبیه به این نمی‌گذارد مانند یک درزگیر بودی غذای خوش ایرانی از یک خانه بیرون شود.

برای سهامدارن و مدیران اصلی یک شرکت شناسایی این افراد اثرگذار و بها دادن به آن‌ها چه به صورت معنوی و چه به صورت مادی می‌تواند تضمین کننده موفقیت آن شرکت باشد.

افرادی که اصل هستند و هروقت سراغ آن‌ها بروی می‌توانند. مزه اصلی را به خاطر شما بیاورند.

پی‌نوشت: حس کردم که نکته‌ای در این میان نادیده گرفته شده است این که بعضی از انسان‌ها به ذات این قدرت را دارند که دیگران را در کنار خود جمع کنند و نتایج خیره کننده به بار بیاورند. این رهبری و دلیل و پیروزی و فره ایزدی دلیل ردی بر توانایی نفرات سطح دو ندارد. این نوشته شاید اتفاقا هشداری باشد برای رهبران که نفرات دوم و وزیران خود را از یاد نبرند و همه موفقیت را به پای خود نزند. هر کجا که قدر کاری دانسته شود بشر با سرعت بیشتری پیشرفت می‌کند و از بت سازی بی جا جلوگیری می‌شود. بت سازی یعنی یک دست نگه‌داشتن و اتصال تمام نتایج به یکی از عامل‌ها که در طبیعت این می‌تواند باعث انقراض شود.

عرفان لطفی- شبی که حس کردم بعد از چند روز فکر کردن به این موضوع، به خوبی در ذهنم پخته شده و ارزش بیان کردن را دارد.

بی حسی موضعی

چند وقتی است دچار بی حسی موضعی شده‌ام. مغزم بی حس شده. نه خوشحالی و نه ناراحتی، آمار بازدید وبلاگ را می‌بینم نمی‌دانم خوشحال باشم یا ناراحت ولی چیزی که می‌دانم این است که این حالت ناپایدار است. در بحبوحه تغییرات اساسی

پیشرفت خوب یا بد

پیشرفت به ذات خود خوب نیست. می‌توانیم پیشرفت خوب یا بد داشته باشیم.

زمانی در ارتش هیتلر مهندسانی بودند که به دنبال کم هزینه ترین راه برای کشتن هزاران انسان بودند. در کتابی که چند وقت پیش در این باره می‌خواندم جایی نوشته بود که هر گلوله برای کشتن افراد هزینه‌ای داشت که ارتش هیتلر را مجبور ساخت تا به سمت ساخت اتاق‌های گاز بروند و یک پیشرفت و اختراع در زمینه ماشین آدم کشی داشته باشند.

برای ما در زبان فارسی کلمه پیشرفت بار مثبت معنایی دارد البته شاید بتوان این را به ذات پیشرفت نیز نسبت داد. پیشرفت همواره اثرات مثبت بیشتری نسبت به منفی‌ها داشته است. اما باید آگاه باشیم که این اثر همیشه مثبت نیست.

پیشرفت ابزار تحریم داخلی اینترنت نیز از این قاعده مستثنی نیست. مدیران جمهوری اسلامی دارند از مدل چین کپی برداری می‌کنند بدون آنکه سرانجام آن را در نظر بگیرند. الان چین را به عنوان یک الگوی موفقیت در نظر می‌گیرند که همه شئون‌اش باید کپی بشود. همین کنترل همه جانبه روی اینترنت. همین که دوست دارند هر گذرگاهی را به بهانه امنیت مسدود کنند. شبیه پدرمادری که دوست دارند بچه فقط در خانه بشیند تا به آن صدمه‌ای نرسد. در اینجا چند بحث اساسی وجود دارد.

۱- شیوه نگرش از بالا به پایین

در نگاه به این طرز تفکر باید چند عامل را بررسی کرد. یکی فرهنگ آسیایی.

فرهنگ آسیایی

هرچند رفتار هر فرد به خودی خود با سایرین تفاوت‌های عمده‌ای دارد ولی از یک نگاه بالادستی می‌توان شباهت‌هایی در میانگین رفتار جوامع دید. شاید ایرانی‌ها را اگر تک به تک مورد مطالعه قرار دهیم یک روند یکسان را مشاهده نکنیم ولی رفتار جمعی ایرانی‌ها نیز به یک طرف تمایل پیدا می‌کند. البته در خود تعریف ایرانی بودن محل بحث است. که چه شاخصه‌ای را به عنوان شاخصه‌ی اصلی ایرانی بودن در نظر می‌گیریم اینکه صرفا وجود در مرزهای جغرافیایی ایران یا دلبستگی به آن باید شاخص باید. باری این محل اختلاف خواهد بود. اما فکر کنم با جملاتی که در توضیح میانگین رفتار جامعه می‌خواهم بحث را پیش ببرم. میانگین رفتار آسیایی‌ها وجود آقا بالاسر یا یک مرکز بالاتر از جمع خرد عموم را می‌پذیرد. تمام داستان‌هایی که در آسیا می‌شنویم یک پیر فرزانه دارد. در شاهنامه در جای جای داستان‌های چینی در فرهنگ هندی. فرزانگان با ریش‌های بلند و دانشی بی‌نهایت که حاصل از تجربه‌ی زندگی آن‌هاست. فرهنگ پدرسالارانه یا قیم مآب یا نظریه ولایت کسی بر دیگران از این طرز تفکر نشات می‌گیرد. در آسیا تقریبا باورهای مشابهی وجود دارد.

  • خانواده مهم‌ترین ساختار است
  • باید به افراد سن دار تر خانواده احترام گذاشت
  • صرف کهنسال بودن افراد برای آن‌ها احترام ایجاد می‌کند.

جمیع این مباحث باعث می‌شود که رفتار حکومت‌ها که برآیندی از رفتار جمع تک‌تک افراد آن هستند با نظریات رهبری از بالا و امربری از پایین موافق باشند. چه در چین چه در عراق

فرهنگ اسلامی

در فرهنگ اسلامی همه موجودات باید فرمانبردار ذات اقدس الهی باشند که در آن خدا بوسیله‌ی افرادی را برای رسیدن به خود آماده کرده است. در این طرز تفکر همه از روز اول دور افتاده از ذات اقدس هستند که دلیل این دور افتادگی خطایی که است که شروع کننده انسانیت انجام داده است. در برخی از شاخه‌‌های این طرز تفکر باور بر آن است اگر تک تک ابنای بشر در جایگاه آدم قرار می‌گرفتند همان اشتباه را انجام می‌دادند برای همین است که همه باید به در گناه اولیه مشترک باشند. این دور افتادگی باید با انجام اعمالی پوشانده شود و تعدادی از جمع بشر از روز اول مشخص نیز هستند به دیدار ذات اقدس مشرف می‌شوند و یگانگی را طلب می‌کنند.

در این فرهنگ

  • همه از روز اول صغیر و نادان و جدا افتاده هستند برای اشتراک در گناهی که دارند
  • باید مسیر به سوی ذات اقدس یافته شود و توسط خود فرد درک شود
  • بعد از اتفاق بر روی این گزاره‌ها در مرحله بعدی باید یک فرد دیگر که دانش را به دست آورده است ما را راهنمایی کند.

در این فرهنگ هم ما نیاز داریم که ولی و سرپرست داشته باشیم.

واقعیت فرگشتی (تکامل)

برخی از واقعیت‌ها را نمی‌توان به فرهنگ نسبت داد. در طول فرگشت بشریت با رفتار گله‌‌ای رشد پیدا کرده است. انسان حیوانی اجتماعی است. به ذات برای تشکیل گروه‌های بزرگ تر و پیچیده تر باید رفتارهایی همچون سرپرستی و هم‌گروه و عضو گروه را پذیرفت. البته باید گفت فرگشت در دو زاویه اتفاق افتاده است. فهم انسان و رفتارهای آن قبل از تشکیل بخش پری فرانتال کورتکس و پس از آن. در بخشی از روند فهم بشر مغز بر خلاف ذات فرگشتی انسان که نیاز به زمان بسیار زیادی دارد و انتخاب‌ها بر مبنای قانون بقاست. و نشانه‌ی موفقیت یک گونه امکان بقای نسل آن است، بخشی پدید آمده که برای تغییر باورها و طرز ماندگاری تفکراتش یک لحظه کافیست. یک بشر در یک لحظه از یک دموکرات دو آتیشه می‌تواند با فکر کردن و تجربه کردن یک «آن» به یک جمهوری‌خواه تبدیل شود. می‌توان در دو سر یک طیف شناور شود یا اصلا دو سر قبول نداشته باشد و در یک فضای سیال چند قطبی تفکر کند. این واقعیت که فرگشت تفکر و فرگشت جسم با هم متفاوت هستند باعث این همه جنگ و خونریزی در ابنای بشر است. در واقعیت فرگشتی نیز انسان با توجه به فرایند رشدش نیاز به ولی و قیم را در بخشی از وجود خود حمل می‌کند.

این بحث را می‌توان تا اندازه‌ی یک کتاب گسترش داد ولی تا اینجا در حال حاضر کفایت می‌کند.

۲- عدم توجه به نتیجه غایی با در نظر گرفتن نتایج در مراحل اولیه

واقعیت این است که انسان عجول است. و تاریخ اصلا عجول نیست. عمر انسان، انسان را مجبور می‌کند که همیشه عجله داشته باشد. ظرفیت مغز و دانش و آگاهی از اینکه مرگ واقعیتی است که به زودی زود سراغ ما می‌آید و شاید ناگهانی ما را بر آن می‌دارد در عجله داشتن تمام مهارت خود را به کار ببریم. اما مادر طبیعت برمبنای فرآیند دیگری کار می‌کند در طبیعت با ذات فرگشتی خود زمان عنصری است باعث جا افتادن خورش می‌شود. طبیعت اصلا عجله ندارد می‌تواند ۵ میلیون سال صرف کند تا موجودی را بیافریند. می‌تواند هزاران فرآیند را موازی با هم طی کند. می‌توان گسترش داشته باشد بدون آنکه نگران کمبود منابع باشد. در این اثنا یک فرمول واحد وجود دارد ولی هدفی غایی وجود ندارد. فرمول کلی این است ایجاد کن پایدار کن ادامه بده. اصلا مهم نیست که آخرش چه می‌شود. لااقل تا به امروز دلیل عملی و قابل تکراری برای انجام فرآیندهای طبیعی به ما نشان نداده است.

پس ما در دو سر یک طیف هستیم. بشر که به ذات خود می‌داند زمان حضورش در حیات کوتاه است و طبیعتی که بی پایان و تمام نشدنی است.

برای فهمیدن تمام نتایج و حتی نتیجه غایی یک پدیده نیاز داریم که بدانیم در آخر چه شد. مثلا برای فهمیدن اینکه آیا نحوه حکومت چین و این بگیر و ببیندهای اینترنت و ایجاد فضای خفقان مفید است یا خیر نیاز است شاید ۵۰۰ سال دیگر منتظر بمانیم. اما ما در میانه راه به آن‌ها نگاه می‌کنیم و حس می‌کنیم معیارهای عددی می‌تواند واقعیت را به ما نشان دهد. نتیجه ی کپی برداری محض از چین در زمینه اینترنت یک اشتباه است. دلیل من این است که ما هنوز انتهای هیچ چیز را نمی‌دانیم و در جهلیم. شاید برای آنانی که اکنون سر کارند این موقعیت خوب باشد و پاسخگو متعادل شاید باشد ولی پایدار نیست.

نکته: تفاوت بین تعادل و پایداری. شما می‌توانید یک قاشق فلزی غذا خوری را روی یک لبه تیز متعادل نگاه دارید. اما آیا این تعادل کارآمد است؟ پس مفهوم اصلی چیست؟ پایداری. برای رسیدن به نتایج نباید فقط روی مفهوم تعادل فکر کرد باید روی مفهوم پایداری نیز مانور داد. هر چیزی که متعادل است ممکن است در یک لحظه فرو بپاشد.

با این دو مدل تفکر راه را برای پیشرفت‌های مناسب می‌بندیم و فقط در راه پیشرفت‌های محدود کننده حرکت می‌کنیم.

هدف اصلی در اینجا دیجیتال مارکتینگ بود که دارد در ایران نابود می‌شود.

طرز فکر بازاریابی

برای من بازاریابی پیش از اینکه یک شغل یا روش کسب درآمد باشد یک روش تفکر است.

برای مثال فکر کنید می‌خواهید به بخشی از جامعه بفهمانید که باید واکسن بزنند. این مسئله می‌توان به روش بازاریابی حل کرد.

مثلا کسانی که باور به واکسن ندارند را می‌توان دسته بندی یا سگمنت کرد. می‌توان دلایل آن‌ها را شناخت می‌توان بازاریابی محتوایی کرد و علت‌ها را به آ‌ن‌ها نشان داد.

خلاصه که بازاریابی به نظر یک طرز تفکر است برای همین هم است که هر چیزی که در تحقیقات روانشناسی کاربرد پیدا می‌کند روزی سر و کله اش به بازاریابی می‌رسد. هر چیزی که جایی در علم اعداد دارد در بازاریابی وجود دارد. اصلا بازاریابی مجموعه همه علم ‌ها می‌تواند باشد.

می‌خواهم از این پس برای خودم روش کار یک بازاریاب را در حل مسایل پیاده کنم.

اختلاط بازاریابی و محصول

الان در استارت‌آپ‌ها تیم بازاریابی و تیم محصول از ضروری‌ترین چیزهاست.

اگر به تعداد ورق‌های کتاب بازاریابی فلیپ کاتلر نگاه کرده باشید ترس برتان می‌دارد. از بس که مطالب درون آن است. اگر واقعا بخواهید بازاریابی انجام بدهید در همه بخش‌های شرکت باید سرک بکشید حتی بخش منابع انسانی. اگر به کارمندان یک شرکت به عنوان اولین مشتریان یک شرکت نگاه کنیم پس بازاریابی باید برای مشتریان هم یکی از بخش‌های بازاریابی باشد. ولی یک مشکلی که بازاریابی دارد این است که خیلی عریض و طویل شده است. برای همین یک بخش‌هایی از بازاریابی را بر می‌دارند و جدا می‌کنند. همین بخش محصول خودش یکی از پاره‌های تن بازاریابی است. برای مثال یکی از چیزهایی که زیاد در بازاریابی می‌شنویم تحقیقات بازاریابی است. ولی همین تحقیقات بازاریابی را برداشته‌اند و اسم ‌آن را گذاشته‌اند UX Research و بردن در دل تیم محصول.

این نکته یک خوبی دارد یک بدی. خوبی آن این است که تخصصی تر شده است. بدی آن این است که بازاریابی فراموش میکند که خیلی از چیزهای وظیفه‌ی اوست.

خیلی از این مفاهیم را باید دوباره بخوانیم و روی کاغذ بیاوریم و برای خودمان تسک کنیم. انجام دهیم و شرکت خودمان را به جلو ببریم.

دقت روی انتخاب واژه‌ها

فارسی کلمه کم دارد. فارسی امروزی که با آن با یکدیگر صحبت می‌کنیم خیلی کلمه کم دارد. برای همین پیشینیان ما کلی کلمات عربی وارد این زبان کرده‌اند. امروزه ما هم داریم کلی کلمه انگلیسی و کلمات فارسی من درآوردی وارد این زبان می‌کنیم که بتوانیم منظورهای پیچیده خود را بیان کنیم.

ولی یه نکته که قابل توجه است در میان همین کلمات تعریف‌های دقیق‌تری از واژگان داشتن می‌تواند منظور ما را بهتر برساند. کلمات و مفاهیم جدید می‌تواند حاکی از طرز فکری جدیدتر باشد. یکی از ویژگی‌های من دقیق‌ شدن در دنیای واژگان است.

هر واژه‌ای دنیایی از تفکر پشت سر خود دارد

مثلا یکی از همین کلمه‌ها بازاریابی است. کسی که برای بار اول واژه مارکتینگ را به بازاریابی ترجمه کرد اگر کلمه‌ای دقیق‌تر را انتخاب می‌کرد الان خیل عظیمی از بازاریابان نیاز نبود کار خود را توضیح بدهند. فکر کنم دکتر روستا بعدا واژه‌ای دقیق‌تر مانند علم بازار را برای جایگزینی بازاریابی پیشنهاد داده بود.

بازاریابی ناخودآگاه آدم را یاد جستجوی بازار می‌اندازد. ولی علم بازار حاکی اطلاعاتی در خصوص بازار است. البته همین واژه بازار هم خود جای بحث دارد. بازاری که ما استفاده می‌کنیم با مارکتی که انگلیسی زبان‌ها استفاده می‌کنند یکسان نیست. بازار ما جاییست که یک سری پیرمرد کنار هم نشسته‌اند و اگر حواست نباشد یکی سرت کلاه می‌گذارد و می‌شود بازار مکاره. ولی مارکت حس دیگری را منتقل می‌کند.

گوش کردن با شنیدن متفاوت است. شنیدن غیر اختیاری است. گوش کردن اختیاری است. گوش کردن سراپا گوش شدن است. شنیدن علت این است که نمی‌توانیم دستگاه شنوایی خود را مانند دستگاه بینایی از مدار خارج کنیم.

پلک‌ها روش خاموش کردن بیناییست. ولی برای گوش این پرده پوشی وجود ندارد. پدر مادری را دیده‌اید که سر بچه داد می‌زنند:

اصلا گوش کردی چی میگویم؟

گوش کردن انتخابی است.

گزینش این واژگان و یا تفاوت قایل شدن بین مفاهیم نزدیک هم می‌تواند دنیایی جدی پیش روی مابگذارد. خیلی از استاتید و کسانی که روی علم عمیق شده‌اند. درگیر این موضوع بوده و هستند.

یکی از لذت‌های زندگی من هم این است. بین تقصیر و مسئولیت تفاوت قایل شویم. بین تفکر و تعقل همینطور. بین خیلی چیزهایی که شبیه هم هستند و بین کلماتی که اصلا در زبان فارسی وجود ندارد.

شما هم این ‌کار را کرده‌اید که روی واژه‌ای متمرکز شوید و ببینید چه چیزی در انتظار شماست؟

بیزینسی با مرکزیت بانوان

یکی از آرزوهای من این است که یک بیزینس برای خودم داشته باشم. بیزینسی با کارمندان زیاد، گردش مالی خیره‌کننده، برندی شناخته شده در سراسر ایران و بعد از آن خاورمیانه. اما یک مسئله‌ی دیگری که برای من خیلی جالب شده است. بیزینسی است که مربوط به یک جنسیت خاص باشد. این توجه به یک جنیست خاص برای خیلی جالب است. مثلا بیزینسی که فقط محصولات مراقبت سلامتی برای آقایان داشته باشد. یا بیزینسی که برای خانم‌های گیاه‌خوار باشد. این مدل دسته‌بندی کرده مشتریان یک مدل احترام گذاشتن به جنسیت‌هاست.

امروزه خیلی مد شده است که کشورهای بزرگ از دوگانگی جنسیتی به چندگانگی جنسیتی حرکت می‌کنند. این مسایل بازارهای بزرگ مالی را در پی دارد. جراحی‌های تغییر جنسیت، استفاده از محصولات آقایان برای خانم‌های یا استفاده از محصولات خانم‌ها برای آقایان. خیلی از مردها را به سمت آرایش بروند می‌تواند بازار بزرگی ایجاد کند.

در این بین به نظرم ایجاد بیزینس با احترام به یک جنسیت خاص و پررنگ تر کردن ویژگی‌های جسمی و بیولوژیکی کمی می‌تواند از سم این موضوع کم کند.

دوست دارم روزی بیزنسی داشته باشم با محوریت مشتریان خانم. به نظرم خانم‌ها بیشتر از مردها خرید می‌کنند و بیشتر پول‌ها در دست آن‌هاست.

خیلی دلم ‌میخواست کار خودم باشد

خیلی وقت‌ها دوست دارم یک چیزی را که پیدا می‌کنم خودم اولین بار خلق کرده بودم. لعنتی ایده سگمنت کردن بازار خیلی خفن است یا عبارت مارکتینگ اتومیشن ولی خوب نمی‌شود.

حالا همین وبلاگ نویسی روزانه را هم از محمدرضا شعبانعلی یادگرفتم. البته این را بگوییم از خیلی سال پیش وبلاگ می‌نویسم. ولی این مدلی که نظراتم و روزمره‌گی‌هایم را درباره کارم یادداشت کنم را بعد پادکست کارنکن قسمت محمدرضا شعبانعلی اجرایی کردم.

البته چندباری چیزهای دیگری ساخته بودم ولی از دستم درآمده بود ولی این یکی قرار است خیلی بزرگ شود خودم این حس را دارم.

فعلا

چیزی جدید پیدا کردم برای تولید محتوا

خیلی عجیب است برای خودم که یک عبارت بدیهی را در گوگل سرچ کردم و نتیجه ای نیافتم. البته رویکری جدیدی به داستان دسته بندی مشتریان است. بزودی مقاله‌ای ریوو وار از این موضوع را به اشتراک می‌گذارم.

یکی از دردسرهای من این است زمانی که دارم یک مقاله را می‌نویسم یادم می‌رود منابع را یکجا نگه ‌دارم می‌خوام در این مقاله جدید این مشکل را برطرف کنم و کردیت را به صاحبانش برگردانم همین که اولین جستجوی فارسی واژه باشم کافی است.

بریم برای نوشتن داستانی درباره سگمنتیشن مشتریان

برای سئو نمی‌نویسم

شاید این کار احمقانه باشد اما برای سئو نمی‌نویسم. البته سایتم در کمتر از یک هفته در گوگل ایندکس شد و در ۳ کلمه هم امپرشن گرفتم حتی یک کلیک هم داشتم که البته خودم بودم. ولی تصمیم گرفته‌ام برای سئو ننویسم. برای یادگیری و اشتراک اطلاعات بنویسم.

سئونویسی خیلی وقت‌ها متن را احمقانه می‌کند. هی باید کلمه کلیدی را چند بار در متن تکرار کنی. هی باید هدینگ‌های مسخره بزنی. اسم این دیجیتال مارکتینگ نیست.

می‌دانم به زودی گوگل الگوریتم‌های خود را تغییر می‌دهد و خیلی‌ها مجبور می‌شوند در این مدل نوشتن خسته‌کننده و بدون خلاقیت تجدید نظر کنند.

برای همین چیزی می‌نویسم که خواننده به آن نیاز داشته باشد. من بنده گوگل نیستم وظیفه گوگل این است که مطلب من اگر به درد مخاطبی می‌خورد به دست او برساند من برای مخاطبان احتمالی ام می‌نویسم. کسانی که دنبال مطالب علمی و کاربردی بازاریابی هستند.

نوشته ی دیگری برای نمایش وجود ندارد