امروز توی مترو یه پیرمردی اومد داخل و یه نگاه حسرت باری به صندلیهای پر کرد. چند ثانیه ایستاد تا ببینه کسی واسش جا خالی میکنه و بعد ایستاد کنار درب.
همینطور منتظر بود ببینه جایی خالی میشه که یه نفر که داشت از جاش بلند میشد توجهش رو جلب کرد.
خیز برداشته بود که بالاخره بتونه بشینه سر جاش که اون آدم با فردی که یکم اونورتر ایستاده بود خداحافظی کرد و گفت امیر بیا بشین جای من.
پیرمرد برگشت کنار درب
اقتصاد قطاری که از قبل پر شده
سال ۱۳۴۰ خیلی جاهای تهران میشد زمین مفت خرید. البته جمعیت هم خیلی کمتر از حالا بود. سال ۱۳۷۰ راحت میشد ملک کلنگی خرید. سال ۱۳۸۰ آپارتمان ارزون زیاد بود. سال ۱۳۹۰ شمال زمین ارزون زیاد پیدا میشد.
قطار قبل از اینکه ما برسیم پر شده بود. همه زمینها گرفته شده بود. شغلهای دولتی گرفته شده بود. یه موقع میشد با یه دیپلم بری تو شرکت نفت و پله پله پیشرفت کنی. الان با پست دکترا هم نمیشه تو یه شرکت زیرمجموعهاش استخدام شد.
کسایی که از قطار پیاده شدن جاشونو به کی دادن؟
اون امیر قصه ما یه نفر نبود اکثر کسایی که تو دهه چهل چ پنجاه براحتی زمینها رو مال خودشون کرده بودن شش هفت تا بچه داشتن اون زمین عملا دیگه به عرضه برنگشت و توی همون خونواده موند.
ماهایی که دیرتر سوار شده بودیم نگاهمون خشک شد که اتفاقی بیفته.
این بازی ربطی به مهارت نداشت. ایستگاههای سر خط خلوت تر بودن جا راحتتر پیدا میشد. تازه یه سری هم وایساده بودن که کسی که بلند شد بشینن سر جاش.
پس چرا یه سری هنوز جا گیرشون میاد
اونا مهارتشون زیاده. شانس میارن تلاش میکنن. حرف اینه که کسای دیگه هم حق زندگی دارن. تا وقتی که یکی از ابن داراها باشی حس میکنی بخاطر تلاشت و حقت به این رسیدی ولی وقتی یکی از ندارها باشی بدبختی رو حق خودت نمیدونی.
مارکس هم از همین حرفا میزد
خیلیها این مشکل رو فهمیدن و خواستن یه راهحلی بدن. ولی شاید موضوع اینه که این مشکل راهحلی نداره. هرطرف رو بگیری یه جایی از کار میلنگه. ارث و میراث رو کم کنی سازندگی کم میشه، زیادش کنی اختلاف طبقاتی زیاد میشه.
کسایی که زودتر سوار شدن بدونن که بخش زیادی از چیزی که به دست آوردن بواسطه شانس بوده. اینجوری شاید لااقل بتونن پخشش کنن بین بقیه. حالا خیرهای چیزی ولی خوب بدونیم که هرچی بدست میاریم یه بخشیش مال کل جامعه بوده. درسته که تلاش کردیم.
شاید آیندگان یه مدلی درست کردن که این مشکل از بین رفت ولی فعلا همینی که هست.
بروزرسانی بعد از یک سال
پارسال پادکستی درباره لیبرالیسم گوش دادم، روخوانی یکی از کتابهای فون میزس بود به اسم لیبرالیسم به ترجمه و صدای مهدی تدینی. بخشی از نظرهایی که دادم را الان قبول ندارم یکی مثلا همین بحث اختلاف طبقانی. البته روی حرف اصلیم هستم که آنهایی که زودتر سوار قطار شدهاند بهتر است بدانند که کسانی دیگر در صف خالی شدن هستند.